شاهزاده ما،سید آرتین جونیشاهزاده ما،سید آرتین جونی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

✿آرتین جونی دردونه پاییزی ما ✿

قصه نی‌نی تنبل

نی نی و مامان می خواستن با هم برن خونه ی مامان بزرگ . مامان، نی نی رو بغل کرده بود ولی نی نی دوست داشت خودش راه بره. نی نی اشاره می کرد به زمین و غر می زد .مامان نی نی رو روی زمین گذاشت و گفت حالا بدو برو. نی نی یه خورده رفت ولی یه دفعه یه گنجشک توی کوچه دید و ایستاد و تماشا کرد. مامان حواسش به گنجشک نبود. هی صدا می زد نی نی بیا دیگه چرا وایسادی؟ نی نی با انگشتش گنجشکو به مامان نشون داد ولی مامان بازم گنجشکو ندید . مامان خسته شد و گفت وای نی نی چرا راه نمیای خسته شدم. گنجشک پرید و رفت . نی نی دوباره دنبال مامان راه افتاد . نی نی چند قدم بدو بدو رفت ولی یه دفعه یه سنگ کوچولو رفت توی کفشش. نی نی وایساد و دیگه راه نرفت .مامان دست نی نی رو ...
9 شهريور 1391

دل نوشته 2

پسرم در این دنیای بزرگ آدمها خیلی فرق کردن ،دنیا پر شده از تزویر،دروغ و نیرنگ.آدمها به فکر منافع شخصی خودشون هستن به ظاهر به رویت می خندن اما وقتی پای نفع یا ضرری به میان میاد ذات واقعی خودشونو نشون میدن.آدمها فقط به فکر گذران روزها هستن و اینکه اول به خودشون تو این دنیا خوش بگذره بعد دیگری.البته گاهیم تو دلشون شاید آهی برای دیگری بکشنن اما فقط آهی بیش نیست.گاهی اوقات تاسف می خورم بر این بندگان خدا که سخت غرق دنیا و تعلقات آن هستن و غافل از اینکه فقط برای زندگی دو روزه دنیا خلق نشده اند وقتی پای صحبتهاشون میشنی همش عجز و ناله دارن از زمونه ، جامعه ،سختی زندگی و... که اینطوری بار مسولیتی که خداوند بردوششون گذاشته رو سبک کنند.اما ب...
1 شهريور 1391

دل نوشته 1

پسرم تصمیم داشتم با احساس اولین حرکاتت در وجودم وبلاگی برایت بسازم تا خاطراتت رو در اون ثبت کنم که وقتی بزرگ شدی با دیدنش لذت ببری. امروز که وارد ماه 5شدی دیگه بطور واضح حرکاتتو حس می کنم البته ماه قبل هم در حد ضربان نبض مانند در شکمم و سفت شدنت حست می کردم اما دیگه الان ضربه میزنی قشنگم الهی من فدای اون ضربهای کوچیکت بشم.دلم برای دوباره دیدنت خیلی تنگ شده آخرین بار هفته 17بارداری بود که دیدمت برای اینکه تایید سلامتتو بهم بدن. خیلی بزرگ شدی بودی و داشتی انگشتتو می خوری وای که چقدر دوست داشتنی بودی سی دی ها و عکسهایی که ازت گرفتن همه رو از همون ابتدای بوجود اومدنت که یک نقطه بودی برایت نگه داشتم تا روزیکه بزرگ شدی بهت نشون بدم و بدونی از کج...
12 مرداد 1391
1